ادمهای بودن که عاشق هم بودن و بهم نرسیدن و بعضی هاش هم رسیدین.
بعضی افراد دچار عشق یک طرفه شدن و عمرشون رو هدر دادن.
راه و رسم عاشقها با هم فرقی نمی کنه فقط ادمهاش فرق می کنن.
سال سوم متوسطه بود ، مدیر نا محترم نا عزیزمون Cd اورد که مربوط به سربازی بود ، من اون سال تصمیم گرفتم اصلا پشت کنکوری نمونم و سربازی که اصلا !
ولی سرنوشت یک چیز دیگه ای برام کنار گذاشت ، پشت کنکوری شدم ، حال نوبت اونه که بگم دارم یواش یواش راهی سربازی می شم.
به نظر خودم بهترین راه هستش چون من تو دو سال اخر فقط تصمیمات اشتباه گرفتم فکر کنم بخاطر این بوده که از نظر روحی و فکر حالت خوبی نداشتم با اینکه درس خوندم ترجیح می دم برم سربازی درسته سربازی سخته و خون ادم رو می کشن ولی من هر چی باشه حتی مرگ ! راضیم برم تا از این اوضاع در بیام. بزرگترین مشکلم اینه که هدف ندارم ، زندگی برام بی معنی هستش ، نمی تونم درست انتخاب کنم
می دونم سربازی سخته ولی باید بپذیرم من نمی تونم با این حال و افکار برم دانشگاه .
می دونم اگه تو سربازی بتونم درس بخونم میتونم کنکور شرکت کنم ولی اگه کم خوندم باید دو سال وقتم بگذره ، فعلا برای من بهتره برم سربازی تا از اول با افکار و حال خوبی برگردم.
تو این دوسال اخیر ذهنم و روحم ضربه خوردن، نیاز دارن استراحت کنن و یکم جسمم به زحمت بیافته.
# نمی دونم بعد سربازی می تونم درس بخونم یا نه ، ولی هیچ وقت نا امید نمی شم.
مدتی هست می خوام تغییر کنم ! دیروز اتفاقی افتاد که باعث شد تصمیم بگیرم یهو خودمو تغییر بدم . هیچ وقت علاقه ای نداشتم کسی رو بخاطر کاری که انجام میده دوست خودم قرار بدم و از اون به عنوان وسیله استفاده کنم .
ولی همیشه دیگران منو وسیله کردن ، خسته شدم ، همه فقط می خوان با من نیاز خودشون رو رفع کنند و هر وقت هم به من نیازی ندارند آدم هم حسابم نمی کنند .
تصمیم گرفتم خودمو بصورت کلی تغییر بدم ، همیشه رفیقام از بعضی خلقیات من ناراضی بودند خلقیات بدی ندارم ها ، فقط با این نوع اعتقادات نمی تونم تو این جامعه زندگی و پیشرفت کنم .
همیشه ناراضی هستند که چرا همرنگ مردم نمی شم و ... ، چرا با بعضی چیزها و اعتقادات زندگی خودمو محدود می کنم و وقتی نا امید می شم تو این محیط محدود که برای خودم ساختم ، شکست می خورم .
آدمهای رو می بینم که هر کاری می کنند و اخر هم موفق می شوند
ولی من با سخت گیری ها ی که می کنم باعث می شم زندگیم هم محدود بشه و هم نتونم به اون موفقیت دلخواهم برسم.
فرض کنید تو یک مقیاس کوچیک اشتباه کنی عواقبش بدتر از اونی که تو مقیاس بزرگ اشتباه کنی ! نمی گم اعتقاداتم اشتباه بودن ولی مناسب این جامعه نیستند ، زمانی که شخص خودش راضیه بهش دروغ بگم چرا من خودمو عذاب بدم !
واسه خودم حکومت نظامی راه انداختم و خیلی چیزها که می تونم با اونها زندگیمو شاد کنم و به موفقیتهای بهتری نسبت به قبل برسم.
در یک جمله میخوام تغییر کنم و یک شخصیت جدید برای خودم بسازم.
# این دفعه می خوام یهو تغییر کنم و مثل یک سال پیش ، طی زمان خاص نمی خوام تغییر کنم خسته شدم.
تو مپندار که از دل بروی مادر من/بخدا جان به رهت می نهم ای مادر من
مادر یادم هست وقتی روز مادر بود خوشگل تر ، زیبا تر ، مهربانتر از هر روز دیگر بودی.
خیلی چیزها یادم هست ولی یادم نیست اخرین باری که دیدمت کی بود !
شاید اخرین باری که دیدمت عازم سفر بودی سفری که هیچ برگشتی نداشت.
یادم نمی رود کی زیر خاک رفتی .
از تاریخ 80/05/21 زیر خاکی
در این مدت دیدی چه کارهای کردم و نکردم .
می دانم روسیاهت کردم !
کمکم کن ، می دانم دستت از این دنیا کوتاه است ولی بعد از خدا
فقط تو را دارم ! کمکم کن رو سفیدت کنم !
امروز باور کردم که زیر خاکی و رفتی !
برادرت را دیدم با ان سن کمش زیر خاک بود ، اما با افتخار تر از من !
اسمش را شهید گذاشته اند ، شهیدی که حتی معلوم نیست در چه راهی رفت !
یادم رفت بگم همه گریه ها ی ما برای مردگانمان فقط برای همان روز دفن است و بس !
گفتم شهید ، هیچ کس پیدا نمی شود بر فرو رفتگی های قبرش
که اندازه همان فرو رفتگی ها پر از خاک است دست بکشد
مال خودت وضع ...
از خواهرهایم نمی گویم زندگی انچنان مشغولشان کرده که بعضی وقتها
خودشان را هم فراموش می کنند ، پدر که هیچ !
پدر رفته رفته گذشته را نیز فراموش می کند !
تو پیاده رو راه می رفتم دو تا دختر هم از کنارم رد می شدند ، یکی از دخترا گفت : ساعتت چنده ؟
می خواستم کل دق و دلیمو ، فقط با یک کلمه سرش خالی کنم .
گفتم خوب نیست ، دختره حالش گرفته میشه !
# خودش ساعت داشت فقط می خواست ارتباط بر قرار کنه ، الان پشیمان چرا اون یک کلمه رو بهش نگفتم.
دیگه برام هیچی مهم نیست ، دیگه دوست ندارم به کسی کمک کنم و با کسی باشم .
زندگیمو کردم هیچ ، هیچی که اخرش پوچ هم نیست.
# خود کرده را تدبیر نیست.
وقتی از خونه خارج می شم تا مرکز شهر هزاران نفر از تنوع و نژادهای مختلف میشه دید
پسرهای که ریش گذاشتن و دختر های که چادر سر کردن و بعضی ها هم نه چادر و نه ریش دارند.
چند روز پیش که می خواستم برم بیرون یک صحنه ای دیدم که ... ، دختری رو دیدم که چادر ملی پوشیده بود و یک پارچه هم انداخته بود روی صورتش مثل 40-30 سال پیش !
من که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده ، آخه واقعا خیلی خنده اور هستش اصلا از نظر مذهب هم بررسی کنیم تو همه جا اومده یک شخص نامحرم می تونه چهره و دست تا مچ یک دختر نامحرم رو ببینه و گناه هم محصوب نشه .
این چی فکر کرده بوده که این کار رو کرده بود ! اینجوری میشه وقتی دنیا و جهان و خواسته ها پیشرفت می کنه ولی اعقاید بعضیها نسبت به دین و مذهب پیشرفت نمی کنه .
آخه کلا دخترا یک جوری خاص هستن نه اون دخترهای که لباسهای تنگ و ... می پوشند و نه اون دخترهای که چادر می پوشند ولی وقتی یک پسر رو می بینند چادر رو هی باز و بسته می کنند خوب چرا از این چادر استفاده می کنند ؟ اگه قراره جلوی هر پسر چادر رو باز و بسته کنند یعنی خودشون هم راضی اند ... .
اعقاید دخترا مسای چشماشون ! یعنی هرچی چشماشون خوب ببینه اعقایدشون هم خوبه و برعکــــس .
بعضی وقتها با خودم میگم اینا که برای خودشون ارزشی قائل نیستن پس چرا من قائل شم !
منظورم در مورد همه دخترا نبود ! پسرا هم هستن !!!
ئه اون کوه رو نگفته بودم که احمق ! منظورم بغلیش بود
{مکالمه شیرین و فرهاد – دقایقی قبل از سکته زدن فرهاد}